آيهانآيهان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

آیهان

شب یلدا

سلام سلام نی نی گل ها نی نی ها شما می دونستید شب یلدا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما و عموم اینا و عمه ام اینا همه خونه مامان جونم (مامان بابام) مهمون بودیم.بعدش اینکه هندوانه و انار و پشمک و باقلا که فقط اسمشون رو می دونم و مزه اونها رو نچشیدم خریده بودن و می خوردن و می گفتن که طولانی ترین شب سال هست.والا من نمی دونم یعنی چی, انشاالله کمی بزرگ بشم و درس بخونم یواش یواش بعضی سوال های تو ذهنم جوابهاشون رو پیدا می کنم.خلاصه که بابام واسم یه جیجی خریده بود که شکل اون چیزی بود که بهش هندونه می گفتن و کلی هم ازم عکس گرفتن و خوش به حالشون شد.بابام میگه(آیهانن دا بو قارپزلارین دیللر ها) یعنی هندونه های آیهان هم زبان زد هستش. ...
27 دی 1390

دندان آیهان

سلام نی نی کوچولوها امروز یه اتفاق قشنگ افتاده برام.چند روزی هست که مامان و بابام انگار یه چیزی گم کرده بودن و هی دهن من رو می گشتن و انگشتاشون رو تو دهنم می چرخوندن تا ببینن میتونن پیدا کنن یا نه.منم نمی تونستم بگم به خدا من نخوردم آخه میدونین من فعلا حرف زدن بلد نیستم و هیچ کس هم زبون من رو بلد نیست .خلاصه امروز ما خونه مامان جونم (مامان مامانم)مهمون هستیم حدود ساعت 2 بود که یهو دیدم همه دارن میخندن و خوشحال بودن و میگفتن دندون در آورد آیهان دندونش بالاخره اومد بیرون.وقتی بابام از سر کار رسید خونه مامانم زودی خبر دندون در آوردنم رو داد بابام هم خوشحال بود و اومد انگشتش رو زد به دندونم و گفت درست همان دندونی هست که چند روزه میگم میخو...
27 دی 1390

آیهان و مهد کودک

من دوباره اومدم . سلااااااااام . نی نی کوچولوها وااااااای من دارم میرم مهد کودک . آخه مامانم باید از اول دی 90 میرفت اداره . مامان و بابام کلی واسم دنبال پرستار کودک گشتن تا بیاد خونمون از من مواظبت بکنه ولی نشد . بعد قرار شد من برم مهدکودکی که نزدیک محل کار مامانه . از اول دی ماه من تو مهدکودک رفتم . وای چقدر نی نی اونجاست . اسم مهدکودکم نورچشمان هستش . خانوم شفق مدیرمونه خاله فریده هم مربی منه . نمیدونین چقدر مهربونه . واسم شعر میخونه , بهم سرلاک میده , باهام بازی میکنه و کلی به من اونجا خوش مگذره . ( آهویی دارم خوشکله فرارکرده زدستم * کاش که اونو میبستم ؛ آی خدا چیکار کنم آهومو پیدا کنم ) این هم یه شعر خوشک...
13 دی 1390

آیهان و محرم

  کوچولوهای خوشکل سلام . امسال سال اولی بود که من محرم و تاسوعا و عاشورا رو دیدم . واسم خیلی جالب بود آخه هیچکودوم از این مراسم هارو ندیده بودم واسه همین به دقت همه مراسم هارو نگاه میکردم . ظهر تاسوعا به همراه مامان بزرگ و مامان و بابام رفتیم مرکز توانبخشی فیاض بخش تبریز . اونجا جایی که همه بچه هایی که سلامتی کامل ندارن اونجا هستن . خدا جون ازت میخوام تا به همه بچه های مریض شفا بدی و از اینکه من سالم هستم ازت ممنونم . اونجا چند تا هیئت اومدن و کلللللی عزاداری کردن . مامان پریسا به بابایی گفته بود تا واسم یه پیرهن سبز و یه هد بند واسم بخره . بابا هم واسم اونا رو خرید مامانی اونارو تنم کرد و رفتیم عزاداری .  &nb...
13 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیهان می باشد